علی محمد محمدی
زنگ تلفن به صدا درآمد.
- سلام حرف آخر من اینه اگر می خواهی با من ازدواج کنی باید همراهمن بیایی.
دخترک مانده بود چه جوابی بدهد.
پسرک ادامه داد: با این کار یکدیگر را بهتر خواهیم شناخت.
- چی شد نمی آیی؟ خوش می گذرد. بیا ناز نکن.
دخترک که آمادهازدواجشده بود حالا پسرک تازه صحبت از آشنایی بیشتر می کرد.
دخترک به خاطر عشق به ازدواج جواب مثبت داد.
روز وعده رسید. با دلی پر از آرزو آماده شد. مثل همیشه به کسی چیزی نگفت.
با خودش گفت: من از همه فامی
درباره این سایت